مروری بر اندیشه های قاضی القضات این گروه
مقدمه:
یکی از مناقشه برانگیزترین موضوعات مربوط به طالبان در جهان امروز نگاه آنان به زن و رفتارشان در برابر آن است. نگاه طالبان به زن که رفتار سیاسی و اجتماعی شان در برابر او را شکل میدهد، ریشه در جهانبینی و تفکری دارد که، علیرغم تکیه بر پارهای از منابع سنتی، قرنها از اعتبار و صلاحیت آن گذشته و عملا از کارکرد افتاده است، و همه دنیا، چه مسلمان و چه نا مسلمان، با هر نوع سیستم حکومتداری، آن را پشت سر نهاده و به حضور زن در جهان امروز تن داده است. در واقع در جهان امروز نوعی اجماع بر این وجود دارد که حبس کردن زن در خانه نوعی ستم بر اوست، زیرا مانع رشد تواناییها و مشارکت او در زندگی عمومی است، و به هیچ صورت قابل دفاع نیست. از این رو، همه کشورها هم به فراهمآوری فرصتهای آموزشی برابر میان زن و مرد روی آوردهاند و هم فعالیت زن را در بیرون از خانه، چه فعالیت اقتصادی باشد و چه سیاسی، فرهنگی، هنری، و حرفهای، به عنوان بخشی از حقوق طبیعی وی به رسمیت شناختهاند. دنیا البته یک روزه به اینجا نرسیده است، بلکه برای رسیدن به این مرحله پستیها و بلندیهای فراوانی را از سر گذرانده است. از این نظر، عملکرد طالبان در برابر زنان افغانستان برای تمام دنیا حیرتانگیز، ناپذیرفتنی و خلاف میثاقهای معتبر بین المللی تلقی میشود. به همین جهت هیچ کشوری نمیتواند نسبت به این قضیه با سکوت مطلق برخورد کند، حتی اگر از نظر سیاسی موافق طالبان باشد، زیرا عملی منافی هنجارهای پذیرفته شده جهانی است.
رفتاری مانند عملکرد طالبان در اروپای قرون وسطی و بخشهای گستردهای از جهان باستانی رایج بود و بنا به سطح عقل و دانش بشر در آن روزگاران امری عادی به شمار میرفت. تحولی که در چند صد سال اخیر رخ داده و درهای گستردهای از دانش را در برابر بشر گشوده است، سبب گردید که آن مرحله تبعیضآمیز نسبت به زن به پایان برسد، و شبیه نظام بردهداری که عملا کنار نهاده شد، تبعیض نسبت به زن هم عملی ناپسند تلقی شده و موانعی که در این راستا وجود دارد یکی پس از دیگری برچیده شود. از این نظر، کار طالبان شباهت بسیار زیاد به مقاومت در برابر لغو بردهداری دارد. با آنکه طالبان کوشش میکنند این عمل خود را با استناد به نصوص و فتاوای دینی موجه نشان داده از آن دفاع کنند، اما چنین چیزی برای مردمان عصر حاضر به سختی قابل درک است و کمتر همدلیای را بر میانگیزد، و این میتواند به پاشنه آشیل نظام طالبان تبدیل شود، حتی اگر ریشه دینی داشته باشد. در این نوشته دیدگاه این گروه را با تکیه بر کتاب عبد الحکیم حقانی، قاضی القضات طالبان که حکم مانیفیست این گروه را دارد به بررسی میگیرم. این کتاب که به نام “الامارة الإسلامیة و نظامها” در 310 صفحه چاپ شده است، یک بخش مهم آن که بالغ بر 40 صفحه میشود اختصاص به موضوع زن دارد و خواننده را به خوبی با طرز نگرش این گروه نسبت به زن و تفسیری که از دین در این زمینه دارد آشنا میگرداند. من ترجیح میدهم که در این مقاله از اظهار نظر و توضیح فراوان خودداری کنم و عمده کار را بر نقل قول مستقیم از این نویسنده بگذارم، با ذکر صفحات کتاب، زیرا دیدگاههای او در این زمینه به حد کافی گویاست، و بهتر است خواننده خودش این نظرات را سنجیده و به داوری بنشیند.
جاهلیت معاصر:
اولین موضوعی که به مثابه درآمد این مبحث جلب توجه میکند نگرش سلفی-جهادی گروههای تکفیری به شرایط کنونی دنیا است، که موضوعات مختلف را با قرار دادن در چنین کانتسکتی مورد داوری قرار میدهد، و جایگاه زن، نقش وی، حقوق وی، و مسئولیتهای او را در همین سیاق به میان میکشد. عبد الحکیم حقانی عصر حاضر را عصر جاهلیت میخواند، که اشاره دارد به دوران قبل از اسلام، به روزگاری که مردم کافر و مشرک بودند و اسلام برای براندازی آن وضعیت پدید آمد. چنین دیدگاهی نسبت به عصر حاضر تعجبآور است، زیرا طالبان از مدارس سنتی دیوبندی میآیند و علی الاصول باید با گروههای بنیادگرای مدرن متفاوت باشند، و نویسنده کتاب که به حکم لقبش گویا از مدرسه حقانیه فارغ شده است، باید دیدگاهش مطابق با مبانی کلام ماتریدی باشد که در برابر تکفیر حساسیت خاصی دارد، اما او در مناسبتهای مختلفی در این کتاب نشان میدهد که این گروه تحت تاثیر گفتمان تکفیری گروههایی قرار گرفته است که ریشه فکری شان به سید قطب و ابو الاعلی مودودی میرسد. یکی از کلیدواژه هایی که دو نویسنده یاد شده به وفور در نوشتههای خود به کار میبردند و منبع الهام گروههای اسلام سیاسی برای گرایش به تکفیر شدند، اصطلاح مشهور “جاهلیت” بود که به معنای ساده جهالت و نادانی نیست، بلکه به معنای ایدئولوژیک خاصی است که جهان را به رنگی ناسازگار با اسلام به مانند دوران مشرکان مکه تعریف میکند. متفکران تکفیری به علت خطرناک بودن استفاده آشکار و مستقیم از حربه تکفیر، ترجیح میدهند اصطلاح دو پهلویی را استفاده کنند که همان مقصود را برساند بدون اینکه آنان را در معرض تنگناهای کلامی قرار بدهد. آنان برای این هدف اصطلاح جاهلیت را برگزیدند و عملا حربهای به دست بسیاری از گروههای جنگجو دادند تا به آسانی جوامع امروز مسلمان را از اسلام منحرف و مساوی با دوران جاهلیت قبل از اسلام بینگارند و خود را به مثابه وارثان پیامبر اسلام و یاران او معرفی کنند که برای نجات جهان از دست جاهلیت قیام کردهاند. نویسنده این کتاب، در ضمن بحث از آیات مربوط به تبرج و خودنمایی زنان، به صورت آشکار میگوید: “عصر حاضر جاهلیت دوم است” (251) وی برای نشان دادن تفاوت وضعیت زنان در این عصر با گذشته به نقل قولی از حضرت عایشه میپردازد که گفته بود: “اگر پیامبر (ص) میدانست که زنان چه کارهای نوپیدایی کردهاند هرآینه آنان را از خارج شدن منع میکرد چنانکه زنان بنی اسرائیل منع شده بودند. سپس از عینی شارح صحیح بخاری نقل میکند که گفته است: “اگر عایشه رضی الله عنها میدید که زنان این زمان چه بدعتها و منکراتی را پدید آوردهاند حتما مخالفت شدیدتری نشان میداد، بخصوص زنان مصر که در میان شان بدعتهایی است که به وصف نمیگنجد و منکراتی است که جلوگیری از آنها دشوار است.. بنگر به سخن صدیقه رضی الله عنها که گفت” اگر پیامبر خدا ص می دید که زنان چه کارهایی پدید آوردهاند… در حالی که میان این سخن و میان زمان درگذشت پیامبر خدا مدتی بسیار اندک بوده است، و کارهای نوپدیدی که زنان آن زمان کرده بودند یک هزارم حصه نسبت به کار زنان این روزگار است.” سپس عبد الحکیم حقانی میگوید: “اگر وضعیت زنان در زمانه علامه عینی رحمه الله تعالی این بوده است که در سال 855 از دنیا رفته است، پس وضعیت زنان روزگار ما هزار درجه بدتر و تباهتر از وضعیت زنان روزگار اوست و یا بیشتر..” (252)
وی در میان فتاوای فقهی نیز در پی یافتن مواردی است که موضع او را در این زمینه تایید کند و میگوید: “ابن نجیم از قول صاحب کافی نقل کرده است: “و فتوا در روزگار ما بر کراهیت حضور زنان در نماز جماعت است، هر نمازی که باشد، به علت گسترش فساد، و اگر حضور زنان در مسجد برای نماز مکروه باشد حضور آنان در مجالس سخنرانی خصوصا در نزد جاهلانی که خود را به شکل علما در میآورند به مراتب ناپسندتر است.” (253)
وی دو مدل/سبک زیست را در مقابل هم قرار میدهد، یکی سبک زیست زنان پیامبر اسلام و دیگری سبک زیست زنان امروز که به نظر او دنبالهرو غربیان هستند و میگوید: “اقتدا به زنان پیامبر بهتر از اقتدا به زنان فرنگی در اباحیگری حیوانی است که اخلاق و شرافت را چنان ریشهکن میکند که نشانهای از فضیلت باقی نمیگذارد… (264) وی البته در مورد تعریف اخلاق و شرافت و فضیلت سخنی نمیگوید و مفهومی را که در ذهن خود دارد مفهومی معیاری و مطلق میداند و همه چیز را با آن میسنجد، و هر کس و هر چیزی را که با آن منطبق نیافت منافی اخلاق و شرافت و فضیلت میانگارد. عبد الحکیم حقانی برای تایید نظر خود دیدگاه مولانا کفایت الله را با این مضمون نقل میکند: “نظر بر این لازم آمد که سلاطین اسلام اولا و بالذات احیای ملت و سلوک اسالک تهذیب اسلامی و رعایت آداب معاشره سلف صالحین لازم دارند و صبیات را بحدی اطلاق ندهند که ایشان عادات و اطوار زنان یوروپ آموخته از معاشره اسلامیه و تهذیب سلف مطلق و آزاد شوند و عواقب وخیمه اطلاق و آزادی به ایشان رسد.” (273)
حقانی با نگرشی دنبالهروانه و سلفیمشربانه، بدون تفکیک میان وسایل و مقاصد، و میان ثوابت و متغیرات، هر گونه عرف عربهای صدر اسلام را بخشی از شریعت الهی و احکام جاودانی خداوند میپندارد، و در مقابل، عصر حاضر را دربست مانند عصر جاهلیت قبل از اسلام شمرده و هر گونه شباهت با نامسلمانان را خلاف اسلام تلقی میکند، و هراسی پنهان از شباهت یافتن به آنان را در مناسبتهای مختلف بروز میدهد. این در حالی است که جاهلیت خواندن عصر حاضر غلط است، زیرا بیش از یک و نیم ملیارد مسلمان در دنیای امروز هستند با پنجاه و شش کشور اسلامی که شعایر دین را اقامه میکنند، و افزون بر آن عصر حاضر محاسن و معایب خود را دارد و عصر قدیم محاسن و معایب خود را، نه اینکه عصر قدیم سر تا پا عصری بیعیب بوده باشد و عصر جدید سر تا پا بدی و انحراف. در واقع بشر در عصر حاضر، و علیرغم کاستیهایی که هنوز هم گریبانگیرش است، رویهمرفته بسیار فرهیختهتر و رشدیافتهتر از دورههای قدیم است.
لباس و پوشش زن:
اگر زن قرار باشد از خانه بیرون شود و پای در اجتماع بگذارد قطعا نحوه پوشش وی یکی از موضوعات محل بحث و مناقشه حاد برای گروههای بنیادگراست. در اکثر جوامع دنیا موضوع پوشش مربوط به حوزه عرف است و نه قانون، و حکومتها دخالت چندانی در نحوه پوشش شهروندان نمیکنند، مگر در موارد بسیار محدود، مانند جلوگیری از برهنگی کامل در اماکن عمومی، که در موارد استثنایی در برخی از کشورها اجازه داده میشود، در بقیه موارد نوعی توازن میان انتخاب شخصی و سلایق عرفی وجود دارد، و بدون آنکه دستگاه حاکم دخالت چندانی در این زمینه داشته باشد، شهروندان پوشش خود را بر اساس دریافتی شهودی از آنچه با آب و هوای منطقه شان تناسب دارد و پسندیده به نظر میرسد بر میگزینند. در نظامهای ایدئولوژیک و توتالیتار چنین نیست. آنان دخالت در نحوه پوشش شهروندان را بخشی از حوزه اختیارات خود میدانند و آن را برای بسط و تعمیق سلطه خود مهم میشمارند. لباس در گام نخست برای حفاظت بدن انسان در برابر گرما و سرماست، در گام دوم برای زیبایی، و در گام سوم برای ابعاد عرفی از حیث اخلاقی. در نظر عبد الحکیم حقانی فلسفه پوشش فرق دارد، زیرا: “هدف از لباس رفع فتنه است، و تنها جامه فراخ این هدف را برآورده میکند، اما جامه تنگ هرچند رنگ جلد را میپوشاند اما حجم جسم را نمایش میدهد و این خود فساد و فراخواندن به آن است.” (258) یعنی از دیدگاه او از اساس خطر فتنه وجود داشته است، و لباس برای این پدید آمده است تا جلو فتنه را بگیرد. در مورد لباس و نحوه پوشش، نه تنها عرفهای دیگر جوامع انسانی با دیدگاه طالبان برابر نیست، بلکه عرفهای بسیاری از جوامع اسلامی نیز ناپسند و ناروا دانسته میشود: ” نباید لباس زن مسلمان شبیه لباس زنان کافر باشد، زیرا در شریعت مقرر شده است که برای مردان و زنان مسلمان روا نیست که در شکل و شمایل و عادات خورد و نوش و دیگر مسایل شبیه کافران شوند، و این قاعدهای عظیم در شریعت است که که امروزه بسیاری از مسلمانان متاسفانه از آن خارج شدهاند، حتی کسانی که خود را منسوب به دین میشمارند، یا از روی جهل به دین و یا از روی پیروی هوس و تقلید از اروپای کافر.” (261) از آن جایی که ورود به اجتماع انسانی برای زن، موجب میشود که در معرض دید دیگران قرار گرفته و حضوری واقعی در جامعه پیدا کند، از نظر این گروه، اصل این است که زن همیشه در خانه باشد و بیرون شدن از خانه و ورود به جامعه باید استثنا بماند: “بیرون شدن زن با پوشش زینت خواه مخواه سبب فتنه است خصوصا در این زمان که مردم فاسد هستند.” (257) نقطه عزیمت بحث در مورد زن از نظر طالبان فتنه است، یعنی زن در اصل منشأ و خاستگاه فتنه و مایه گناه است، و هر بحثی در باره حضور او در جامعه باید از این منظر صورت بگیرد. از این رو، اگر قرار باشد زن احیانا و استثنائا از خانه خارج شود باید عاری از زینت و به شکلی باشد که هیچ توجهی را به خود جلب نکند و کاملا از نظر افتاده باشد. عبد الحکیم حقانی برای تایید دیدگاه خود در این زمینه نظر یکی از فقهای قدیم به نام هیتمی را نقل میکند که گفته است: “خروج زن از خانه به شکل عطر زده و آرایشکرده از گناهان کبیره است، حتی اگر شوهرش اجازه هم داده باشد.” (259)
روی زن:
یکی از مناقشههای داغ میان سلفیها و شِبه سلفیها از یک سو و سایر گروههای مسلمان از دیگر سو، موضوع نقاب و پوشیدن روی زن است، و این موضوع معمولا با این پرسش مطرح میشود که آیا روی زن عورت است یا نه؟ عبد الحکیم حقانی میداند که نظر اکثریت فقهای مسلمان بر این است که روی زن عورت نیست، و این موضوع در کتابهای بیشماری از آثار فقیهان مطرح شده است، و جایی برای انکار آن نیست. یکی از تکیهگاه های بحث در این زمینه آیه 31 سوره نور است که اجازه داده است تا قسمتهایی از بدن زن، که به شکل طبیعی نمایان است، نمایان بماند. حقانی در ذیل این آیه اقوال شماری از فقیهان را نقل کرده و سپس نظر ابن جریر طبری را نقل میکند که گفته است: “نزدیکترین نظر به صواب سخن کسی است که گفته است مراد از آنچه نمایان است، روی و دو دست است.. زیرا آنچه عورت نباشد ظاهر کردنش حرام نیست.” آن گاه حقانی میگوید: “پس روی زن و دو دست وی و پاهایش عورت نیستند، و نامحرم میتواند به آنها نگاه کند، جصاص چنین گفته است.” (256) اما چنانکه میبینیم او علیرغم تایید نظر طبری و جصاص و دیگر فقیهانی که روی زن را عورت ندانسته و گفتهاند که نامحرم میتواند به آنها نگاه کند، خودش، چنانکه در فقرات بعدی خواهیم دید، در جاهای مختلف کتاب بر مردم میتازد که چرا اجازه میدهند کسی روی دختران شان را ببیند. این تناقض که در نظرات رهبران طالبان وجود دارد، در اعمال این گروه در برابر زنان به شکل آشکارتری نمایان میشود. وی در همین راستا تاکید میکند: “خداوند در نخست به نگهداشت چشم فرمان داده است سپس به حفظ عورت، زیرا نگاه کردن با چشم سبب زنا با عورت است، چونکه نگاه پیامرسان زناست، و گاهی مرد به چشمش اجازه بهره بردن از نگاه به زنی زیبا را میدهد و محبت او بر وی مستولی میشود و این کار آنان را به ورطه فحشا میکشاند، خصوصا در این روزگار که ترس از خدا از دلها رفته و فساد و اباحیگری پخش شده است.” (265) او تنها استنثایی که قایل میشود در مورد دختران بسیار خردسال است، البته پیش از رسیدن به سن و سالی که مورد تمایل مردان قرار بگیرند. در اصطلاح فقها به دختران نابالغی که میتوانند توجه مردان را به خود جلب کنند “مشتهاة” گفته میشود، که از کلمه شهوت اشتقاق شده است. وی از کتاب فقهی بنایه شرح هدایه چنین نقل میکند: “و دختر خردسالی که مشتهاة (محل میل جنسی) نباشد دست زدن به او و نگاه کردن به او مباح است زیرا بیم فتنه نیست. در بنایه آمده است: زیرا بدن دختر حکم عورت را ندارد، زیرا تا زمانی که به حد شهوت نرسد، طبق عادت، به پوشیدن عورتش اقدام نمیکنند.” این جمله اخیر بسیار تامل برانگیز است، زیرا به عرفی بدوی استناد میکند که در قدیم رایج بوده است، و آن اینکه عورت دختران را تا به حد شهوت نمیرسید نمیپوشیدند، در حالی که در جوامع شهری متمدن پوشش خردسالان و حریم بدنی آنان مهمتر از حریم بدنی بزرگسالان تلقی میشود. سرانجام برای تعریف دقیق اینکه در چه سنی محل شهوت قرار میگیرد گفته است: “در باره حد مشتهاة اختلاف است.. اما معتبر این است که صلاحیت جماع داشته باشد، به این شکل که درشت و تمام اندام باشد.” (275) چنانکه دیده میشود دغدغه شهوت و گناه نقشی اساسی در نگرش طالبان به زن دارد.
در باره روی زن، حقانی بر خلاف نظر فقهایی که روی زن را عورت نمیدانند، و خودش نیز از قول طبری آن را نزدیکتر به صواب دانسته بود، به صورت بسیار تند با برهنگی روی زنان به مخالفت بر میخیزد و میگوید:
“کسانی که دعوت به برهنگی چهره زنان میکنند با فلسفهای شیطانی به نبرد شریعت میروند، و انگیزه نهفته در پس آن ضایع شدن شرف و عفت است که در اثر آن آبروها آسیب دیده و بسترها آلوده شده و نسبها به خطر افتاده و از آلودگیِ آمیزش و اختلاط برکنار نمیماند. توضیحش این گونه است: هر گاه دختران دانشآموز در اوج جوانی و تابندگی جمال شان در حالی که پوشش فرنگی فریبنده و برانگیزاننده غرایز طبیعی دارند، با برهنه کردن سر و روی و گردن و بقیه بدن، در نهایت آرایش و پیرایش، با جوانانی یکجا میشوند که، به حکم جوانی و تمایل طبیعی به زنان، آتش غریزه طبیعی و شهوت در آنان زبانه میکشد، و در عین حال هیچ بازدارنده ایمانی و هیچ نوع جوانمردی هم وجود ندارد که، بنا به عرفهای رایج، مانع پسران از دختران و مانع دختران از پسران بشود، و همه در یکجا گرد آمدهاند و هر دسته به زیباییهای فتنهآمیز طرف مقابل مینگرد، شیطان برای شان میگوید راه تان را هموار کردم و ارتکاب هر عمل ناشایستی را آسان ساختم… ای پدر بزرگوار و مومن افغان، با کدام تجویز از عقل یا دین یا مردانگی انسانی اجازه میدهی که گوشه جگرت که دخترت است سفرهای آماده و راهی هموار باشد برای بهره بردن از زیباییاش از سوی هر چشم فاجر و فریبکار و خیانتکار و نیرنگباز و ستمگر، آن جمالی که مفت و رایگان برای راضی ساختن و تقلید از کافران فرنگی استفاده شود، تقلید کورکورانهای که شرافت و فضیلت و عفت را برباد میدهد.” (266) وی در چند جا بر مفت و رایگان بودن انگشت انتقاد نهاده است، معلوم نیست که اگر در بدل پول باشد از نظر وی چه حکمی دارد!
مختلط بودن زن و مرد:
آشکارا معلوم است که جداسازی زن و مرد و پرده کشیدن میان آنان در همه عرصهها حالت ایده آل عبد الحکیم حقانی و دیگر طالبان است. او بیرون شدن زن از خانه را به قصد حضور در اجتماع، در جایی که مرد و زن حضور دارند، اختلاط مینامد و با شدت بر آن میتازد. وی در تعریف اختلاط میگوید: “اختلاط عبارت است از گرد آمدن مردان با زنان نامحرم در یک مکان که در آن امکان برقراری ارتباط میان شان باشد از طریق نگاه کردن، اشاره، سخن، یا بدن، بدون پرده و مانعی که شک و فساد را دفع کند.” (278) یعنی حتی امکان برقراری ارتباط در حد نگاه یا سخن، محل شبهه است و میتواند مقدمه شک و فساد باشد. از همین رو، بیرون شدن زن از خانه و قرار گرفتن در موقعیتی که نوعی از ارتباط با مردان را ممکن گرداند از نظر وی نارواست: “شارع بیرون شدن زنان از خانه را بدون ضرورت شرعی منع کرده است.” (250) او برای تاییدش نخست به یکی از احادیث مناقشه برانگیز در این باب توسل جسته و سپس از ملا کفایت الله نقل میکند که پیامبر: “مطلقا خروج زنان از بیوت را بغیر ضرورت مستحسن نشمرد و فرمود: المرأة عورة و إنها إذا خرجت استشرفها الشیطان” (272) یعنی زن تماما عورت است و هر گاه از خانه بیرون شود شیطان بر او نظارت و چیرگی پیدا میکند. با توجه به چنین دیدگاهی، او میگوید: “مشارکت زن با مرد نامحرم در میدان کار روا نیست، و دعوت به این کار به صراحت یا به طور ضمنی، به بهانه اینکه مقتضیات عصر و تقاضاهای تمدنی است، امر بسیار خطرناکی است و نتایج تلخ و عواقب وخیمی دارد، و با نصوص شرعی معطوف به ماندن زن در خانه و پرداختن به اعمال مخصوص زنان در تضاد است.” او میافزاید: “میدانیم که خداوند تبارک و تعالی به زن ترکیب خاصی داده است که از ترکیب مرد فرق دارد.. او زن را به اموری مهیا کرده است که داخل خانه و میان دختران جنس خودش رایج است. معنای این سخن این است که وارد شدن زن به عرصه اختصاص یافته به مردان، خارج ساختن زن از ترکیب و طبیعت اوست، و در این کار جنایت بزرگی بر زن و از بین بردن معنویت او و در هم شکستن شخصیت او است، که خداوند ما را از چنین جنایتی در پناه خود بگیرد.” (280)
حقانی مانند همه طالبان، گمان میکند که بیرون شدن زن از خانه و حضور یافتن وی در اجتماع و به دوش گرفتن برخی از مسئولیتهای اجتماعی، که از نظر او و همفکرانش همه به مردان اختصاص دارد، سبب میشود که مرد و زن مخلوط گردد و جامعه در مسیر تباهی قرار بگیرد. در باره نتایج اختلاط مینویسد: “از آن جمله است مبتلا شدن به عشق که دنیا و دین را تباه میکند.. و از آثار ویرانگر آن از میان رفتن غیرت و حیا و فساد اخلاق است…. مانند زنان برهنهروی و خودنمایانگر که رو در روی مردان مینگرند و فضایل از آنان ساقط شده است و این برهنهرویان فاجر را میبینی که با مردی نامحرم به گونهای سخن میگویند که از وضعیت شان گمان میکنی که هر دو همسر هستند با عقد صحیح شرعی، و این انحطاط سهمگین در کشورهای مسلمان بخاطر اجرای قانون دموکراسی آمده است که خداوند ما را از شر آن در پناه خود بگیرد.” (280) از نظر طالبان مرز مسایل حقوقی و مسایل اخلاقی و مسایل عرفی مشخص نیست، و در این باره علاوه بر اینکه از چنین تفکیکی عاجز هستند، عرفهای روستایی و بدوی خود را فضیلت مطلق و نگرش خود را حاوی حقیقت مطلق انگاشته و بر اساس آن فتوا صادر میکنند: “اختلاط زنان و مردان تان در شریعت تان با نص کتاب و سنت حرام است، خصوصا در این زمان که خوف از خدا از میان رفته است، جز به ندرت، و اباحیگری و تقلید از کافران فرنگی در زمینه هر انحطاط اخلاقی و ارتکاب هر جرم شرمآور، رواج یافته است.” (269) و با استناد به چنان دیدگاهی نهیب میزند: “ای افغانیها، وقتی این را که گفتیم شما دانستید پس شهامت افغانی عریق شما که در خلال عصرها به میراث بردهاید کجاست؟ چگونه دختران تان را رها میکنید که خارج شوند به صورت برهنه و در دسترس هر کس که بخواهد از زیبایی شان رایگان بهره بگیرد؟” (270)
آموزش مختلط:
بدبینی مفرط طالبان به حضور زن در اجتماع و پیوند زدن همه چیز به غریزه جنسی، و تقلیل دادن زن به ابزاری جنسی، که بخشی از بنیادهای فکری این گروه است، به این نتیجه میانجامد که هر گونه آموزش دانشجویان به شکل مختلط از منکرات است و ناروا انگاشته میشود. نه تنها این، بلکه تماس رو در روی میان استاد و شاگردان هم، اگر از دو جنس مخالف باشند ناروا دانسته میشود. استدلال حقانی برای این موضوع به آیهای است که در باره زنان پیامبر اسلام است، و در آن جا به مردان مومن گفته شده است که اگر از زنان پیامبر چیزی میپرسند یا درخواست میکنند از پس پرده باشد. با آنکه آیه به صورت آشکار در باره زنان پیامبر است که همسران رهبر جامعه بودند و موقعیت حساسی در آن جامعه داشتند، و بسیاری از دانشمندان مسلمان تعمیم آن به دیگر زنان را غلط میدانند، اما حقانی، مانند شماری دیگر از فقها آن را به همه زنان تعمیم میدهد و میگوید: “اگر زن نیاز پیدا کرد که از مرد نامحرم تعلیم بگیرد باید میان او و معلمش پردهای پنهان کننده وجود داشته باشد. قرطبی گفته است: “این آیه دلیلی بر این است که خداوند اجازه داده است که آنان از پس پرده سوال کنند، در اموری که عارض میشود، یا مسئلهای که نیاز به فتوا خواستن دارند، و همه زنان در این حکم شامل هستند.” حقانی هر گونه دعوت به آموزش مختلط را ناروا و بلکه تباه کننده میداند و میگوید: “از این جهت دعوت به اختلاط دعوت به مرگ است.” (267) و با لحنی درشت و تهاجمی میافزاید: “مخالطت دختران و پسران تان مرگی است که پیامبر راستگو به آن تصریح کرده است.. و آشکار است که یکجا شدن هر دو جنس در یک محل به کنار همدیگر مخالف هشدار پیامبر اسلام (ص) و از زشتترین بازیگریها با هشدار پیامبر برای پیروی از شیطان و تقلید کورکورانه از زنان کافر فرنگی است.” (268) آشکار است که او در این زمینه از میان آرای علما و مراکز اسلامی مختلف، سلیقه علمای وهابی را انتخاب میکند و برای تایید نظر خود فتوای لجنه دایمی سعودی را میآورد: “برای دختر خانمها درس خواندن مختلط و در مدرسه مختلط که مردان متولی تدریس باشند جایز نیست زیرا این کار به فتنه و عواقب ناپسند منتهی میشود.” (273) در ادمه این بحث به این میپردازد که اگر ضرورتی برای خارج شدن دختران از خانه باشد، مثلا برای یادگیری طب، حکم شرعی آن چیست؟ او در این زمینه فتوای شماره (3229) لجنه دایمی سعودی شامل مشهورترین علمای وهابی را مانند ابن باز، ابن غدیان، و عبد الرزاق عفیفی مبنای کار خود قرار میدهد: “اولا، اگر خارج شدن زن برای یادگیری طب باشد به گونهای که سبب مخلوط شدن وی با مردان در محیط تعلیمی یا در وقت سوار شدن به وسایط نقلیه عمومی شود، اختلاطی که سبب فتنه گردد، این کار برای او روا نیست، زیرا حفظ آبرو و حیثیت بر او فرض عین است، و یادگیری طب فرض کفایه است، و فرض عین بر فرض کفایه مقدم است. اما مجرد سخن گفتن با مریض یا با معلم طب حرام نیست، بلکه حرام این است که در سخن گفتن عشوه کند، و به نرمی سخن بگوید، تا کسی که دلش گرفتار بیماری و فسق و نفاق است به او طمع کند، و این مخصوص طب نیست. ثانیا، اگر در سفرش برای یادگیری طب و یاد دادن آن یا برای تداوی بیمار محرمی همراهش باشد جایز است، و اگر در آن سفر شوهر یا محرمی همراهش نباشد حرام است، اگر چه سفر با هواپیما باشد، زیرا پیامبر خدا گفته است: “زن سفر نکند مگر با محرم” (متفق علیه) زیرا مصلحت حفظ آبرو و حیثیت مهمتر از مصلحت یادگیری طب و تعلیم آن است.” (274) موضوع حفظ آبرو یکی از دغدغههایی است که در این فتوا به آن اشاره شده، و مکرر در نوشتههای حقانی میآید و ذهنیتی را به تصویر میکشد که یکی از نگرانیهای عمده این گروه از بابت قضاوت مردم قبیلهای و روستایی در این گونه موارد است، بدون اینکه قضیه آبرو در فرهنگهای مختلف و ابعاد ثابت و متغیر این مسئله به بحث گرفته شود.
بدبینی به آموزش مختلط مرد و زن در ذهنیت طالبانی به جایی میرسد که آن را زیر چتر زنا و فحشا قرار میدهد و معلوم میشود که این ذهنیت چقدر گرفتار جسنیتزدگی است و همه چیز را از چشم روابط جنسی مینگرد. حقانی میگوید: “بدانید که اسم زنا شامل مجموع اعمالی میشود که در برابر معلم در وقت یکجا شدن شاگردان دختر و پسر انجام میشود، اما با این تفاوت که بعضی انواع زنا پایینتر از انواعی دیگر است.” (268) وی در نظر نمیگیرد که در اغلب کشورها آموزش مختلط به خاطر صرفهجویی در مصارف دولتهاست، زیرا فراهم آوردن اماکن جداگانه آموزشی برای دختران و پسران هزینه این تاسیسات را دو برابر میکند، به علاوه اینکه یکجا آموزش یافتن شان به درک متقابل مرد و زن از یکدیگر، جدا از رابطه جنسی، کمک میکند، و زمینه به دوش گرفتن مسئولیتهای مشترک در جامعه را برای شان مساعد میگرداند. حقانی مینویسد: “از کسی پنهان نیست که وقتی دانشجویان دختر و پسر برای درس خواندن گرد میآیند و در وقت تفریح میان ساعتهای درسی و در وقت تفریح در اماکن تفریحی و شنا در آب و در اماکن تکرار درسهای شان، چشمها و زبانها و دستهای شان زنا میکند، و عورتهای شان اگر فرصت پیدا کند با آن مخالفتی نخواهد کرد، زیرا عامل بازدارنده دینی و کیفر مانع شونده وجود ندارد، و فرنگیهایی که اینها پیروی شان را میکنند، علم قطعی وجود دارد که عورتهای شان همان کاری را میکند که دلهای شان تمنا میکند.” (269)
آموزش زن:
در شریعت اسلام منعی در پیوند به آموزش زنان وجود ندارد. حقانی هم میداند که آیت و حدیثی برای ممنوعیت این کار پیدا کرده نمیتواند. وی در مورد آموزش زنان به این مسئله اعتراف کرده میگوید: “شکی در جواز آن نیست، بلکه بر زن واجب است یادگیری آن چیزی که انجام دادنش واجب است، و مستحب است یادگیری آنچه که انجام دادنش مستحب است.” (248) او حتی نظر یکی از فقهای قدیم به نام ابن الحاج را نقل میکند که گفته است: “اگر زن شوهر داشته باشد بر او واجب است که زنش را تعلیم دهد اگر نسبت به احکام نادان بود، و اگر این کار را نکرد زن باید از وی مطالبه کند، و اگر شوهر این کار را نکرد زن اجازه بگیرد که برای تعلیم از خانه خارج شود، و اگر شوهر اجازه نداد بدون اجازهاش بیرون شود.” و خطیب بغدادی گفته است: “و حاکم باید شوهران زنان و صاحبان کنیزان را مجبور کند به تعلیم دادن شان.” (253) البته معلوم است که مراد این دو نفر از تاکید بر تعلیم، فراگیری مسایل دینی است نه دانش به معنای عام که امروزه رواج دارد. اما حقانی در مورد سایر دانشها که لزوما دانشهای دینی نیستند، و از وجایب شرعی به شمار نمیروند، نظر مولوی کفایت الله را میآورد: “پس افتراض تحصیل علوم ضروریه و استحباب اکتساب علوم مستحبه و اباحت علوم مباحه برای زنان محل تردد نیست، و دلیل فارق میان مردان و زنان در این باب در شریعت وجود ندارد. (270)
تا این جا مشکلی نیست، اما پس از این نقل قولهای امیدوار کننده، وی به سراغ حدود و قیودی میرود که آموزش را برای زنان محدود میسازد و میگوید: “اگر زن نیاز داشت که برای تعلیم از خانه خارج شود بهتر است که معلمش زن باشد، ابن الهمام گفته است: “یاد گیری زن از زن بهتر از یادگیری وی از مردی نابیناست.” (254) یعنی مرد حتی اگر نابینا باشد بیم فتنه وجود دارد و بهتر است که به جایش زنی به عنوان معلم انتخاب شود. اما شرط سختتری که در برابر آموزش زنان قرار میدهد ناشی از نگرش ملایی اوست که حاکی از بیخبریاش از منظومه معرفت مدرن و اهمیت دانشهای نو است، و با دیدی روستایی به موضوع برخورد کرده و آموزش را به دانشهای دینی و برخی موضوعات غیر دینی محدود منحصر میگرداند و میگوید: “آنچه گفتیم در باره یادگیری علوم دینی و علوم دنیوی مناسب مانند خیاطی و طبابت برای زنان بود، و آن چه مناسب زنان نیست مانند کیمیا، هندسه، و مانند اینها نیازی نیست که به خاطر آن از خانه خارج شوند، اگر چه از فرضهای کفایی باشد… با یادگیری این رشتهها از سوی مردان مسئولیت از دوش بقیه ساقط میشود، پس چه نیازی به بیرون شدن آنان میماند؟” (262) انگیزه حقانی برای به میان کشیدن این مبحث پاسخ به یکی از ایرادهایی است که ممکن است بر سخن وی وارد شود، زیرا فقها بر این نظرند که همه دانشها و مهارتهای کارآمد برای جامعه مسلمان از فرضهای کفایی به شمار میرود، و اگر یکی یا پارهای از آنها در جامعه مسلمان وجود نداشت و به یادگیریاش اقدام نشد تمام مسلمانان گنهکارند. با این دید کلی، هیچ علم و مهارتی نمیماند مگر اینکه در شمار فرضهای کفایی قرار میگیرد. اما قاعده فرضهای کفایی این است که اگر شماری از مردم به قدر کفایت جامعه به یادگیری آنها پرداختند از دوش بقیه ساقط میشود. از این رو حقانی میگوید که غیر از خیاطی و چند کار محدود، بقیه دانشها به شمول کیمیا و هندسه که معمولا مردها فرا میگیرند نیازی نیست که زن به خاطر یادگیری آنها از خانه خارج شود، و بهتر است که در خانه بماند. معلوم است که در این زمینه به حق برابری مرد و زن در یادگیری دانش باور ندارد، و راضی نیست که فرصتهای یکسان برای هر دو جنس وجود داشته باشد. اساسا نگاه حقانی به تعلیم زن از منظر حق نیست، بلکه از منظر مکلفیت است، یعنی از این زاویه به جواز برخی از دانشها به زن میپردازد که آن دانشها برای جامعه مورد ضرورت باشد، و برای رفع ضرورت در جایی که مردان از عهده آن برآمده نمیتوانند، زنان حق دارند فرابگیرند. در حالی که در دنیای مدرن دانش وسیله رشد و پرورش شخصیت شمرده میشود و از حقوق طبیعی او به حساب میرود، که بدون توجه به اینکه دیگران به آن نیاز دارند یا نه، انسانها حق دارند به رشتههای دلخواه خود رو بیاورند و دانشهایی را که دوست دارند فرابگیرند. نگاه حقانی به فرضهای کفایی هم برخاسته از ذهنیت فرسوده قدیمی است که حاکی از ناآشنایی او با دانشهای تازه و با کلیت منظومه معرفتی نوین است. او در باره دامنه فرضهای کفایی از قول ابن عابدین در مقدمه رد المحتار چنین میگوید: “در کتاب تبیین المحارم آمده است: اما فرض کفایه از علم، شامل هر علمی است که در قوام امور دنیا جای بینیازی از آن نیست مانند طبابت، حساب، نحو، لغت، کلام، قرائتها، اسانید حدیث، تقسیم وصیت و میراث، نویسندگی، معانی و بدیع و بیان، اصول، شناخت ناسخ و منسوخ و عام و خاص و نص و ظاهر، زیرا هر یک از اینها آلهای برای علم تفسیر و حدیث است، و همچنین است علم روایتها و اخبار و علم اسماء الرجال و نامهای صحابه و صفات آنان، و علم به عدالت راوی، و علم به احوال راویان برای تفکیک ضعیف و قوی و علم به مدت عمر هر یک و همچنان پایه صنعتها و کشاورزی و بافندگی و سیاست و حجامت.” (262) در دنیای نوین صدها رشته علمی جدید وجود دارد که نقش مهمتری در بهبود بخشیدن به زندگی مردم و کاهش مشکلات آنان دارد، اما حقانی و امثال او هیچ تصوری از آنها ندارند.
کار و اشتغال زن
اگر زن مراحل آموزشی را تکمیل کند و در یکی از رشتهها تخصص به دست آورد، آیا حق دارد که بر اساس تخصصش وارد بازار کار شود؟ یا حتی، اگر تخصص ویژهای نداشته باشد اما نیاز داشته باشد برای گذران زندگی و برآوردن نیازهای خود به کار روی آورد، حکمش از نظر قاضی القضات طالبان چیست؟ با مراجعه به کتاب عبد الحکیم حقانی پاسخ همه اینها را نمیتوان به روشنی پیدا کرد، زیرا درکی از مشکلات زندگی در این عصر در آن دیده نمیشود. از آن بدتر اینکه گشودن گره از مشکلات مردم اساسا در تفکر این گروه نیست، و در پی نشان دادن هیچ راه حلی نیست، بلکه تمام تمرکز کتاب بر ایجاد حدود و قیود برای مردم و صادر کردن فرمانهای باید و نباید است. یکی از نکاتی که در لابهلای نوشتههایش جلب توجه میکند نگرانی از توانا شدن زن برای سهم گرفتن در زندگی اجتماعی است، به ویژه اگر در جایگاهی قرار بگیرد که توان امر و نهی کردن و گرفتن تصمیم مستقل داشته باشد. وی اطاعت مرد از زن را در ردیف گناهان کبیره دانسته میگوید: “از پیامبر خدا روایت شده است که گفت: “هان بدانید که مردان با اطاعت از زنان هلاک میشوند” و هیتمی هم آن را از گناهان کبیره شمرده است.” (261) به نظر میرسد که این دیدگاه او شامل تمام حالاتی است که زن در مقام آمر، مدیر، فرمانده و مانند اینها قرار داشته باشد، اما به طور مشخص در مورد به عهده گرفتن مناصب و وظایف بلندرتبه دولتی مانند وزارت در دولت چنین میگوید: “وزارت تفویض جانشین خلافت است که غیر از نسب همه شروط آن را لازم دارد، چنانکه در احکام السلطانیه ماوردی است، و روا نیست که زنی عهدهدار آن شود… وزارتهای پایینتر هم روا نیست که زن عهدهدارش شود زیرا متضمن معنای ولایتهایی است که {شرعا} از زنان بازداشته شده است، به دلیل سخن پیامبر ص: لن یفلح قوم ولوا أمره إمرأة.. یعنی هرگز رستگار نخواهند شد مردمی که کار خود را به زنی بسپارند.” اگر قرار نباشد که زن در مقام وزیر و رئیس بلندرتبه کار کند و صرفا یک کارمند عادی در وزارت یا ادارهای دیگر باشد چه حکم دارد؟ حقانی میگوید: “اما ماموریت در در ذات خود برای زن رواست، مانند دفاتر غیر از وزارت، اما روا نیست که زن از خانه خارج شود برای کار ماموریت در وزارت و دفاتر مگر بخاطر ضرورت شرعی با حجاب شرعی بدون خلوت با مردان نامحرم و مخلوط شدن با مردان بیگانه.” (276) چنانکه دیده میشود در نخست این کار را جایز میشمارد، اما بلا فاصله چند قید و شرط را به آن اضافه میکند که در اصطلاح ملاها به اینها شروط تعجیزی میگویند، یعنی شروطی که سبب عجز و ناتوانی شخص از تکمیل آنها شود. زیرا ممکن نیست که کسی به وزارتی کار کند و آن را به حیث ضرورت شرعی به اثبات برساند، و سپس از مخلوط شدن و تماس داشتن با مردان بیگانه کاملا برکنار بماند و هیچ تماسی میان آنها وجود نداشته باشد. داوریاش در باره مناصب و وظایف دولتی نیز نه از روی مطالعات عصری در باره نظامهای سیاسی، بلکه از روی کتاب ماوردی است که هزار سال قبل از امروز میزیسته، و در زمان او تشکیلات دولتی و نحوه حکومتداری از زمین تا آسمان با امروز فرق داشته است.
تاملی بر مفهوم گناه
چنان که هم از نوشتههای عبد الحکیم حقانی و هم از بیانیههای سران این گروه و فیصلههای رسمی شان به تکرار دیده و دانسته میشود، دغدغه گناه دالّ مرکزی در تفکر و جهانبینی این گروه است، به گونهای که گویا جهان سراسر محل گناه و نافرمانی از خداست، و رسالت این گروه پاک کردن جامعه از گناهان است، و هر گاه توانستند این پاکسازی را انجام دهند کار مهم دیگری باقی نمیماند. تصور آنان از حکومت این نیست که دستگاهی برای ارائه خدمات به شهروندان و برآوردن نیازهای آنان و تلاش برای تامین رفاه و آسایش مردم و کسب خوشی و خرسندی آنان باشد. این گروه تصور میکند که جامعه در اساس غرق نافرمانی از خداست و حکومت برای این درست شده است تا در برابر گناه و معصیت بایستد و هر گونه نشانه آن را از زندگی انسانها محو کند. این، یکی از موضوعاتی است که تفاوت دیدگاه این گروه با سایر مردم را نشان میدهد. اما مهمتر از آن، مفهوم گناه در نزد این گروه است، که نه مبتنی بر نگرش اخلاقی بلکه مبتنی بر نگرش فقهی با تفسیری روستایی و بدوی است. گناه از منظر فلسفه اخلاق با درد و رنج پیوندی ژرف دارد، به این معنا که اساسا گناه عبارت از اموری است که سبب درد و رنج برای دیگران شود، چه از طریق رساندن زیانی جسمی چه از طریق آسیب روانی. زیانهایی که به دیگران وارد می شود گاهی عاجل است و گاهی آجل، و گاهی متوجه فرد است و گاهی دیگر متوجه جمع، و به میزان زیانی که به بار میآورند بر درجه قبح اخلاقی اعمال افزوده میشود و گناهها از این طریق درجه بندی میشوند.
گناه از منظر قرآن و حدیث اگرچه تا حدی متفاوت از آن چیزی است که در فلسفه اخلاق مطرح میشود، اما همپوشانی چشمگیری میان دیدگاه قرآن و فلسفه اخلاق دیده میشود، و در آنجا هم نوع درجهبندی گناهان با آنچه در تفکر طالبانی است تفاوت دارد. در درجهبندی قرآن از گناهان، کفر و شرک، که قابل تفسیرهای متعددی است، در صدر گناهان قرار میگیرد و بعد از آن قتل نفس و سپس اعمالی است که مال یا آبروی دیگران را به خطر میاندازد. در تفکر طالبانی، گناه بر مبنای درد و رنج و زیان بنا نمیشود، بلکه بر مبنای لذت، خوشی، و تمتع از زندگی میچرخد و از این رو زن در محور تمام گناهان قرار میگیرد. گناه در تفکر طالبان سکسمحور است، و هر موضوعی را از دریچه پیوند آن با زن و مسایل جنسی مینگرد. این سکسزدگی مفرط ذهن و تفکر در میان این گروه چنان بینظیر و کمسابقه است که در کمتر طیف و قشر اجتماعی دیگری میتوان سراغ گرفت. آنان گمان میکنند که تمام مردم جامعه انباشته از شهوت جنسیاند و به محض اینکه زن و مردی چشم شان به هم افتاد بلافاصله شهوت شان برانگیخته شده و زمام اختیار از کف میدهند و وارد رابطه جنسی میشوند. از نظر آنان جوامعی که فرهنگ لیبرال دارند و زنان شان از آزادی بیشتری در زمینه پوشش برخوردار هستند، فساد اخلاقی و بیبند وباری جنسی در آنها امری صد در صد مسلم است، و جایی برای تردید ندارد. آنان گمان میکنند که در آن کشورها، در ادارات دولتی و غیر دولتی، به محض اینکه زن و مرد نا محرم به هم میرسند فورا آماده برقراری رابطه میشوند و هیچ چیزی مانع شان نمیشود. این نگرانی شدید، این بدبینی گسترده، این پیش فرضهای دور از واقع، این داوری جزماندیشانه، این توهم بیمارگونه، و این ذهنیت معوج و نارسا، بخشی اساسی از تفکر معیوب و روان بیمار این گروه است که جهان را یکسره جولانگاه شهوت جنسی و مردم را یکسره شتابان در پی ارضای آن میانگارد. این حساسیت شدید به مسایل جنسی باعث شده است که بقیه گناهان در نظر آنان از اهمیت ساقط شود، و از این رو قتل بیگناهان، اعدام مظنونان، عملیات انتحاری با پیامدهای خونین و مرگبار برای انسانهای عادی، بیوه شدن زنان جوان، یتیم شدن کودکان معصوم، به عزا نشستن پدران و مادران پیر، و هر چه از این قبیل است، هیچ یک نه مایه نگرانی است، و نه موجب عذاب. این وضعیت ذهنی که در میان این گروه رایج است، از آنجایی که نوعی اختلال روانی از قبیل عقده جنسی است، سبب موضعگیریهای متناقضی میشود که در ظاهر امر چندان قابل درک نیست. یکی از تناقضها در برخورد این گروه با پدیده کودکآزاری است که در مدارس طالبان به وفور رواج دارد، و در مورد بسیاری از استادان و شاگردان شان داستانهای متعددی بر سر زبانهاست، و خودشان آگاهی بسیار گستردهتری نسبت به بقیه مردم از این پدیده دارند، و در باره هم مسلکان شان قصههای فراوانی میدانند، در عین حالی که این عمل نیز معصیت از نوع جنسی آن است، و به لحاظ اخلاقی زشتتر است، زیرا کودکان زیر سن مورد تعرض و آزاری ویرانگر قرار میگیرند که تاثیراتش تا سالها در روان شان باقی میماند، اما برای آنان هیچ گاه موجب برانگیختن خشم و حساسیت نبوده و در هیچ یکی از سخنرانیها و نوشتهجات خود در ردیف معصیتها نمیگیرند. معصیت از نظر آنان همه بر محور زن میچرخد و هر چیزی حتی در حد تلاقی دو نگاه میان مرد و زن در نظر آنان به صدا در آمدن زنگ خطر و سرآغاز خشم خدا تلقی میشود.
نتیجهگیری:
به خوانش گرفتن ذهنیت طالبانی از روی کتاب عبد الحکیم حقانی چند موضوع را آشکار میکند:
1. نصگرایی مفرط: نویسنده نشان میدهد که او علیرغم ادعای حنفیت، با روح اصیل حنفیت بیگانه است، زیرا امام ابوحنیفه پیشوای اهل رأی بود، و اهل رأی لقب عقلگرایان مسلمان در دو سه سده نخست تاریخ اسلام بود که با تفسیر عقلانی نصوص دینی از جریان اهل حدیث بازشناخته میشدند، و چشم و گوش بسته تسلیم ظاهر نصوص نبودند؛ یعنی حنفیت اصیل متضمن نوعی مقاومت در برابر ظاهر نص به قصد تاویل عقلانی آن بوده است. عبد الحکیم حقانی مانند بقیه دیوبندیها و سلفیها هر نص دینی را بدون هیچ چون و چرایی به شکل ظاهری آن پذیرفته و به فهم سطحی از آن اکتفا میکند، و آن فهم سطحی را یگانه فهم درست میپندارد. کسانی که با تاریخ اندیشه اسلامی آشنایی دارند می دانند که بسیاری از احادیث در سده های نخست تاریخ اسلام وجود نداشت، یا رایج نبود، و یا از نظر فقهای اهل رأی و بزرگان مذهب حنفی اعتباری نداشت. پذیرش بیچون و چرای احادیث و روایتهایی که به پیامبر اسلام نسبت داده میشد، از همان آغاز در تاریخ اسلام مورد مناقشه و نقد بسیاری از مذاهب و متفکران مسلمان بود زیرا چالشهای بزرگی برای جامعه اسلامی به بار میآورد.
2. دنبالهرَوی: کار عمدهای که عبد الحکیم حقانی کرده است تفحص در میان متون و آثار گذشتگان است، اما در این زمینه نقش یک مقلد و دنبالهرو محض را بازی کرده و در هیچ جا دیده نمیشود که به مثابه یک پژوهشگر توان به چالش گرفتن آرای قدما را داشته باشد و بتواند خودش به صورت مستقل نظر بدهد. حتی در اموری که جنبه اختلافی دارد و او ناگزیر میشود که وارد آن اختلافات شود، تنها به نقل اقوال و آرای دیگران بسنده کرده و خودش از اظهار نظر مستقل که لازمه هر کار تحقیقی است، ناتوان به نظر میرسد. او در این کتاب تنها در مقام یک مقلد و ناقل اقوال دیگران ظاهر میشود و رسالت خود را در همین محدوده خلاصه میکند.
3. گرایش به تشدد: فقه اسلامی هرچند در کل زاده جهان قدیم و پارادایم دیگری است، اما بنا به گستردگی چشمگیری که دارد حاوی رنگارنگی و تکثر قابل توجهی است، و در میان آرای قدما گاهی میتوان با نظرات بسیار بکر و عقلانی رو به رو شد که حتی در این عصر نیز سودمند به نظر میرسد. هنگامی که عبد الحکیم حقانی به تفحص در میان آثار قدما روی میآورد، از میان آنها به گزینش آرا و اقوالی همت میگمارد که سختگیرانهترین گرایشها را به نمایش میگذارند، و هر جا که نظری همراه با تسامح و تساهل باشد آن را نادیده میگیرد. این روحیه بر عموم ذهنیت طالبانی و جریانهای سلفی جهادی مانند داعش و القاعده و دیگران حاکم است.
4. پیشفرض سوء ظن: دانشمندانی که در زمینه هرمنوتیک بحث و پژوهش کردهاند اهمیت پیشفرضها در فهم موضوعات را بیان داشتهاند. پیشفرضی که در کار عبد الحکیم حقانی، به مثابه یکی از تئوریپردازان این گروه، به وضوح دیده میشود سوء ظنی است که در همه جا خود را نشان میدهد. این سوء ظن در گام نخست شامل تمام انسانهاست، که گویا مشتی موجودات شهوتران، فاسد و تبهکارند و اگر مشت آهنین حکومتی مذهبی بر سر شان نباشد پای در وادی ضلالت و تباهی میگذارند. این سوء ظن تمام گسترده زمین را شامل میشود و در هیچ جای این کره زمین نشانهای مثبت و امیدوار کننده نمییابد، اما علایم گناه و فساد را در سرتاسر کره زمین مشاهده میکند. در این میان، فساد و گناه پیوندی ناگسستنی با زن و نقش او در جامعه پیدا میکند، و تنها هنگامی زن از این آفت رهایی دارد که در خانه محبوس باشد و جز در موارد بسیار ضروری و استثنایی از آنجا پای بیرون ننهد.
5. دغدغه گناه: در جهانبینی عبد الحکیم حقانی، و به تبع وی عموم طالبان، دغدغه گناه در صدر مسایل قرار دارد، و تصور بر این است که همه جا را فساد گرفته است و این گروه برخاسته است تا این فساد را ریشه کن کند و اثری از گناه بر جای نگذارد. طبیعی است که برای چنین گروهی زندگی مردم، نیازها و مشکلات جامعه، چالشهای یک جامعه توسعه نیافته، و تنگناهای یک کشور جنگ زده و آکنده از بحران، محرومیت های اجتماعی، بی سوادی، فقر، بیماری، بیکاری، ناامیدی، خشم، سرخوردگی، و سایر نابهسامانیهایی که وجود دارد، هیچ یک اهمیت ندارد و نیازی به چارهجویی دیده نمیشود، و کافی است که مظاهر گناه از جامعه رخت ببندد، آن گاه، از نظر این گروه آن جامعه به مدینه فاضله تبدیل میشود، هرچند که مردم از صدها مشکل و بدبختی رنج ببرند. به عکس آن، اگر در جامعهای گناه، با تعریف طالبان، وجود داشته باشد، و زنها دارای آزادی باشند، تمام مظاهر رفاه و خوشبختی مردم بیارزش است، و هیچ یک از خدمات دولتها به پشیزی نمیارزد، و هیچ یک از دستاوردهای علمی و صنعتی و پیشرفتهایی که در آن جوامع رخ داده است به اندازه یک جو بها و اهمیت ندارد.